سید احمد فاطمی

جلسه ۷۳ درس خارج اصول استاد فاطمی ۵ بهمن ۱۳۹۹

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

جلسه ۷۳ درس خارج اصول استاد فاطمی حفظه الله

تاریخ: یکشنبه ۵ بهمن سال ۱۳۹۹

[کلاس غیرحضوری]

 

درس خارج اصول:

 

🔸 تعریف مفهوم وصف (و بیان محل نزاع)

🔸 قول اول: مطلق وصف محل نزاع است (مختار آخوند ره، شیخ اعظم انصاری ره، مرحوم امام خمینی، صاحب فصول و صاحب قوانین)

🔸 قول دوم: فقط وصف معتمد (وصفی که موصوفش ذکرشده) (مختار مرحوم نائینی ره و مرحوم آقای خویی)

🔸 ۲ دلیل مرحوم نائینی و اشکال دلیل های ایشان

 

تهیه و تنظیم: محمد صالح قفائی

جلسه ۷۳ درس خارج اصول (۰۵/۱۱/۹۹)

 

مفهوم وصف:

مرحوم آخوند: ظاهر این است که وصف و آنچه که در حکم وصف است (مثل حال و تمییز) مطلقاً مفهوم ندارد. مطلقاً اشاره دارد به اینکه چه موصوف آن ذکر شده باشد، مثل روایتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است که: «فی الغنم السائمة زکاة» در اینجا السائمه، وصف معتمد است؛ چون به موصوفش اعتماد کرده است، چه موصوف ذکر نشده باشد و خودش مستقیماً موضوع حکم قرار گرفته باشد، مثل آیهٔ مبارکهٔ « وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا…» یا مثل « الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ…»، اوصافی هستند که موصوف آنها ذکر نشده است و به آنها وصف غیر معتمد گفته می‌شود؛ یعنی به موصوف خود اعتماد نکرده است.

استدلال مرحوم آخوند برای مفهوم نداشتن وصف:

یا باید در لغت به این معنا وضع شده باشد، در حالیکه به این معنا وضع نشده است.

یا اینکه بگوئیم اگر وصف مفهوم نداشته باشد، لغویت لازم می‌آید که این حرف هم درست نیست؛ چون ممکن است در عین حال که وصف مفهوم نداشته باشد، فواید دیگری داشته باشد.

مرحوم شیخ انصاری و مرحوم صاحب فصول هم نظرشان این است که بحث مطلق است (چه وصف معتمد باشد چه غیر معتمد). همچنین نظر حضرت امام خمینی (ره) هم مثل نظر مرحوم آخوند است.

اما محقق نائینی (ره)[۱] و به تبع ایشان مرحوم آیت الله خوئی: نظرشان این است که بحث در وصف معتمد است و وصف غیر معتمد، مثل لقب می‌ماند و بحث جدایی دارد.

کدام نظر صحیح است؟ وصف معتمد و غیر معتمد، هر دو محل بحث است یا فقط وصف معتمد محل بحث است؟ ابتدا باید مقدمه ای را ذکر کنیم:

تعریف مفهوم وصف:

تعریف اول: خطابی که دلالت کند بر حکمی و این حکم مرتبط باشد به یک اسم عام، اما آن اسم عام، مقید به یک صفت خاصی باشد؛ مثلاً مولا بگوید: «أکرم رجلاً عالماً»که دلالت می‌کند بر وجوب اکرام و مرتبط است با یک اسم عام یعنی رجل؛ ولی این اسم عام، مقید شده است به یک صفت خاص که عالماً باشد. می‌خواهد بگوید وجوب اکرام، به هر رجلی تعلق نگرفته است؛ بلکه فقط رجل عالم را شامل می‌شود.

اشکال شیخ اعظم به این تعریف: این تعریف جامع افراد نیست؛ چون بحث ما در مطلق صفت است، چه صفت معتمد باشد و چه غیر معتمد؛ ولی این تعریف شما، صفت غیر معتمد مثل «أکرم عالماً» را شامل نمی‌شود؛ در حالیکه عالماً در اینجا صفت است. به نظر می‌آید که این اشکال وارد است.

 

تعریف دوم: مفهوم وصف عبارت است از معلق کردن حکم به یک صفتی تا دلالت کند بر انتفاء حکم عند انتفاء صفت. مثلاً اگر مولا بگوید: «أکرم رجلاً عالماً» وجوب اکرام را ما معلق کردیم بر یک صفتی که اگر آن صفت منتفی شد، آن حکم هم منتفی شود.

اشکال شیخ اعظم (ره) به این تعریف: کلمه تعلیق که شما در تعریف آورده اید، انصراف پیدا می‌کند به شرط (إن جائک زید فأکرمه). این اشکال وارد نیست؛ چون کلمهٔ تعلیق، عبارت است از علقه و ارتباط و فرق نمی‌کند که در قضایای شرطیه باشد یا قضایای حملیه.

تعریف سوم (مرحوم شیخ انصاری): مفهوم وصف عبارت است از اثبات کردن حکم، برای یک ذاتی که با بعضی از صفات در موضوع حکم أخذ شده است.

اشکال بر این تعریف: همان اشکالی که خود شیخ بر تعریف اول کرد بر تعریف خودش هم وارد است و آن اینکه تعریف شما جامع افراد نیست و شامل وصف غیر معتمد، نمی‌شود؛ یعنی أکرم عالماً را شامل نمی‌شود، چون ذات (انسان) در اینجا أخذ نشده است.

 

خلاصه: تعریف مفهوم وصف عبارت است از معلق کردن حکم به یک صفتی تا دلالت کند بر انتفاء حکم عند انتفاء صفت.

 

آیا مطلق وصف محل نزاع است یا فقط وصف معتمد محل نزاع است؟

دو دلیل محقق نائینی (ره) بر اینکه فقط وصف معتمد، محل نزاع است:

دلیل اول: اگر وصف غیر معتمد هم داخل در محل نزاع باشد، جوامد هم محل نزاع می‌شود، برای اینکه فرقی بین جامد و بین آن وصفی که معتمد به وصف نباشد، وجود ندارد؛ فقط فرق میان آن دو این است که مبدا و مصدر در جامد، جعلی است ولی در وصف غیر معتمد، غیر جعلی است که این مطلب در دلالت بر مفهوم داشتن، فرقی را ایجاد نمی‌کند. مرحوم نائینی می‌گوید اگر وصف غیر معتمد داخل در محل نزاع باشد، این جوامد هم (مثل إسق الشجرة) داخل در محل نزاع می‌شود در حالیکه در مفهوم وصف، کاری به جوامد نداریم.

اشکال: فرق وجود دارد بین جوامد و بین آنجایی که وصف غیر معتمد باشد. جامد مثل آنجاست که مولا بگوید «إسق الشجرة» آب بده به درخت که شجرة در اینجا جامد است اما وصف غیر معتمد، مثل آنکه مولا بگوید «إسق عالماً» عالم را آب بده وبین این دو فرق است؛ چون إسق الشجرة منحل نمی‌شود به یک ذات و صفت، اما إسق عالماً منحل می‌شود و یعنی انسانی که عالم است را آب بده. علاوه بر این، در خیلی از جاها وصف غیر معتمد محل نزاع بین اصولیون و علما واقع شده است. مثلاً در آیه «… إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ…» اکثریت فقها به مفهوم وصف تمسک کرده اند؛ در حالیکه در اینجا وصف غیر معتمد است یا در حدیث «لي الواجد بالدين يحل عرضه و عقوبته» يعني کسي که مسامحه و کوتاهي در اداي دينش نمايد، حلال است اينکه آبروي او را برده و عقوبتش نمايند؛ ولی اگر ندارد باید به او فرصت بدهید و حق ندارید که آبروی او را ببرید. در اینجا الواجد، وصف غیر معتمد است و در مفهوم این حدیث بین فقها و اصولیون بحث شده است.

دلیل دوم: اگر موضوع به صورت وصف غیر معتمد ذکر شود، مثل أکرم عالماً، نیاز به نکته ای به جز اثبات حکم ندارد. اینکه گفته عالماً، فقط می‌خواهد بگوید که وجوب اکرام برای عالم ثابت است و نکتهٔ دیگری ندارد. در مورد اینکه اگر انسان غیر عالم باشد وجوب اکرام دارد یا نه، چیزی نمی‌خواهد بگوید. اما اگر وصف معتمد باشد، مثل اکرم رجلاً عالماً، دارای نکته است و آن اینکه اگر رجلی آمد ولی عالم نبود، آیا اکرام او واجب است؟ و این محل بحث است.

اشکال: اگر از موضوع با یک وصف عنوانی تعبیر شده باشد با اینکه امکان دارد به غیر آن عنوان هم از آن تعبیر شود، این اشعار دارد به اینکه ممکن است این وصف در ثبوت حکم، مدخلیت داشته باشد و اگر این وصف مرتفع شود، حکم هم مرتفع می‌شود. مثلاً وقتی مولا می‌گوید « إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ» و نمی‌گوید «إن جائکم انسان بخبر» پس معلوم می‌شود که این فسق، در عدم قبول مدخلیت دارد و لذا انسان می‌شود، تمام الموضوع و فسق می‌شود، قید زائد.

______________

[۱] فوائد الاصول ؛ ج‏۳ ؛ ص۱۶۶(أمّا مفهوم الوصف: فلما بيّناه (في باب المفاهيم) من أنّ القضية الوصفية ليست ذات مفهوم، خصوصا في الوصف الغير المعتمد على الموصوف، فانّ ذلك أقرب إلى مفهوم اللقب، و مجرد ذكر الوصف في القضية لا يقتضى انتفاء سنخ الحكم بانتفاء الوصف، بل أقصاه أن يكون الحكم المذكور في القضية لا يشمل الموصوف الفاقد للوصف يعنى عدم التعرض لحكمه، و هذا غير المفهوم‏)