سید احمد فاطمی

جلسه ۷۴ درس خارج اصول استاد فاطمی ۶ بهمن ۱۳۹۹

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

جلسه ۷۴ درس خارج اصول استاد فاطمی حفظه الله

تاریخ: دوشنبه ۶ بهمن سال ۱۳۹۹

[کلاس غیرحضوری]

 

درس خارج اصول:

 

🔸 ادامه بررسی مفهوم وصف

🔸 ۱. اقسام وصف؟

🔸 ۲. مراد از وصف، اعم از صف اصولی و نحوی است

🔸 ۳. ادله ششگانه قائلین به مفهوم وصف و اشکال ادله مذکوره

🔸 ۴. دلیل تبادر و اشکال آن

🔸 ۵. دلیل لغویه ذکر وصف در صورت مفهوم نداشتن و اشکال آن

 

تهیه و تنظیم: محمد صالح قفائی

جلسه ۷۴ درس خارج اصول (۰۶/۱۱/۹۹)

 

اقسام وصف: نسبتی که بین صفت و موصوف وجود دارد، ممکن است به چهار قسم واقع شود:

  1. نسبت بین صفت و موصوف، تساوی باشد.
  2. نسبت بین صفت و موصوف، عموم و خصوص مطلق باشد و صفت اعم از موصوف باشد. مثلاً می‌گوئیم «الانسان الماشی» که الماشی در اینجا صفت انسان است و اعم از انسان است.
  3. نسبت بین صفت و موصوف، عموم و خصوص مطلق باشد و موصوف اعم از صفت باشد. مثلاً «أکرم الانسان الکریم» که در اینجا الانسان که موصوف است، اعم از الکریم است.
  4. نسبت بین صفت و موصوف، عموم و خصوص من وجه باشد. مثلاً روایت «فی الغنم السائمة زکاة» که نسبت بین السائمه (صفت) و الغنم (موصوف)، عموم و خصوص من وجه است.

نکته: نمی‌توان گفت که نسبت بین صفت و موصوف، تباین است چون صفت و موصوف، باید قابل جمع باشند.

کدام‌یک از این چهار قسم محل نزاع است؟ ما که می‌خواهیم بحث کنیم که «اگر وصف منتفی شد و موصوف باقی ماند، آیا حکم هم منتفی می‌شود تا بگوئیم مفهوم دارد یا منتفی نمی‌شود تا بگوئیم مفهوم ندارد» کدام‌یک از این چهار قسم محل نزاع ما است؟

قسم اول و دوم قطعاً خارج از محل نزاع است:

یعنی اگر نسبت بین صفت و موصوف تساوی باشد؛ مثلاً مولا بگوید «أکرم الانسان المتعجب» در اینجا چون هر انسانی قابلیت تعجب کردن دارد، نسبت بین المتعجب (صفت) و الانسان (موصوف)، تساوی است و قطعاً از محل نزاع خارج است؛ چون اگر صفت منتفی شود، موصوف هم منتفی می‌شود و دیگر چیزی نمی‌ماند که بخواهیم بحث کنیم آیا وجوب اکرام باقی می‌ماند یا نه و موضع در اینجا منتفی می‌شود.

و یا نسبت بین صفت و موصوف، عموم و خصوص مطلق باشد و صفت، اعم از موصوف باشد که این قسم هم قطعاً از محل نزاع خارج است؛ مثلاً می‌گوئیم «الانسان الماشی» که الماشی در اینجا صفت انسان است و اعم از انسان است. در اینجا اگر اعم که صفت است منتفی شود، اخص هم که موصوف است منتفی می‌شود و مثل قسم قبلی، دیگر موضوعی نمی‌ماند که بخواهیم دربارهٔ آن بحث کنیم.

قسم سوم و چهارم باقی می‌ماند:

قسم سوم این بود که نسبت بین صفت و موصوف، عموم و خصوص مطلق باشد و موصوف اعم از صفت باشد. مثلاً «أکرم الانسان الکریم» که در اینجا الانسان که موصوف است، اعم از الکریم است؛ یعنی هر کریمی ‌انسان است ولی هر انسانی کریم نیست. این مورد قطعاً محل نزاع است و بحث می‌شود که اگر صفت منتفی شد، آیا وجوب اکرام از موصوف هم منتفی می‌شود یا خیر که اگر قائل به مفهوم باشیم باید بگوئیم که وجوب اکرام منتفی می‌شود ولی اگر قائل به مفهوم نباشیم، باید بگوئیم که وجوب اکرام منتفی نمی‌شود.

قسم چهارم این بود که نسبت بین صفت و موصوف عموم و خصوص من وجه باشد. در یک صورت این مورد قطعاً محل نزاع است، آنجایی که موصوف باقی بماند و صفت منتفی شود؛ مثل روایت «فی الغنم السائمة زکاة»که نسبت بین السائمه (صفت) و الغنم (موصوف)، عموم و خصوص من وجه است. در اینجا اگر صفت (السائمه) منتفی شود، موصوف (الغنم) باقی می‌ماند و بحث می‌شود که آیا مفهوم دارد یا نه و اگر بگوئیم مفهوم دارد با منتفی شدن سائمه، زکات هم منتفی می‌شود و اگر بگوئیم مفهوم ندارد، باید به ادلهٔ دیگر رجوع کنیم اما اگر صفت باقی باشد و موصوف منتفی شود، دیگر محل نزاع نیست.

 

مراد از وصفی که بحث می‌کنیم مفهوم دارد یا نه، کدام وصف است؟ یک وصف اصولی داریم و یک وصف نحوی داریم. وصف اصولی همان مشتق است؛ اما وصف نحوی، مشتق، جامد، عَلَم، حال و تمییز را شامل می‌شود. مراد از وصف در محل نزاع، مطلق قیودی است که در کلام متکلم وارد می‌شود، اعم از وصف اصولی و وصف نحوی و تمام قیود زمانی و مکانی مورد بحث قرار می‌گیرد؛ مثلاً مولا بگوید که «أکرم زیداً إذا جاء راکباً یوم الجمعه لابساً ثوباً أبیض ذاکراً لله تسبیحة الزهرا سلام الله علیها» که تمام این قیود (روز جمعه، راکب، لباس سفید، ذکر خدا گفتن آن هم تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها) مورد بحث قرار می‌گیرد. در اینجا اگر قائل به مفهوم باشیم، با منتفی شدن حتی یک قید از این قیود، وجوب اکرام برداشته می‌شود.

 

ورود به اصل بحث: آیا وصف مفهوم دارد یا نه؟

مرحوم آخوند خراسانی و جمعی از علمای اصول: وصف مفهوم ندارد.

کسانی که می‌گویند وصف مفهوم دارد، شش دلیل اقامه کرده‌اند که با رد این دلایل، به این نتیجه رسیده‌اند که وصف مفهوم ندارد و آن شش دلیل عبارت است از:

  1. تبادر
  2. لزوم لغویت
  3. اصل در قید احترازی بودن است نه توضیحی
  4. فهم جناب ابوعبیده که اهل لسان است و از کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین فهمیده که وصف مفهوم دارد.
  5. اگر وصف مفهوم نداشته باشد، صحیح نیست که ما مطلق را بر مقید حمل کنیم؛ در حالی که چنین حملی را انجام می‌دهیم، پس وصف مفهوم دارد.
  6. جمله‌ای که در آن صفت بیان شده است، خود به خود ظهور در این دارد که وصف در این حکم مدخلیت دارد.

اما نقد و رد این شش دلیل:

  1. تبادر: از هیئت وصفیه انتفاء الحکم عند انتفاء الوصف تبادر می‌شود، پس نشانهٔ این است که جملهٔ وصفیه برای این معنا وضع شده است.

رد: شما کدام حکم را می‌گوئید که عند انتفاء الوصف منتفی می‌شود؟ حکم شخصی بله، اما اصل و سنخ حکم نه و منتفی شدن، آن اول کلام است و بعداً گفته خواهد شد که مدخلیت داشتن وصف بر اینکه با رفتم آن، حکم هم منتفی شود، موقوف بر این است که این وصف، علت منحصر به فرد حکم باشد و این اول کلام است و شما نمی‌توانید آن را اثبات کنید. تبادر و وضع، زمانی شکل می‌گیرد که دلالت کند بر اینکه با منتفی شدن وصف، سنخ حکم به طور کلی منتفی شود و این هم زمانی محقق می‌شود که هیئت وصفیه دلالت کند بر اینکه این وصف، علت منحصر به فرد حکم است و با وجودش، حکم است و با منتفی شدن آن، حکم هم منتفی می‌شود که اثبات کردن این مطلب، به این سادگی نیست و خیلی از مواقع صفت، علت منحصر به فرد برای حکم نیست.

  1. لزوم لغویت: اگر وصف مفهوم نداشته باشد، لازم می‌آید که ذکر وصف، لغو و بی فایده باشد. مثلاً کسی بگوید: «الانسان الابیض لا یعلم الغیب» انسان سفید پوست غیب نمی‌داند. خب انسان به طور مطلق (چه أبیض و چه غیر أبیض) غیب نمی‌داند، پس چه لزومی ‌دارد که أبیض آورده شود. پس باید بگوئیم وصف مفهوم دارد تا چنین لغویتی به وجود نیاید.

رد: لغویت زمانی قابل قبول است که این وصف اصلاً مدخلیت در حکم نداشته باشد؛ اما گاهی وصف مدخلیت دارد و وقتی این وصف منتفی شود، وصف دیگر جایگزین می‌شود و لغویت لازم نمی‌آید و گاهی شخصی که مورد خطاب متکلم است، نیاز دارد به آوردن این وصف و متکلم آن را می‌آورد و معنای آن این نیست که آوردن آن لغو است. مثلاً شخصی باغی دارد که این باغ در همسایگی افراد یتیم قرار دارد. حال شما می‌خواهید تذکر دهید و می‌گوئید «إیاک و الظلم الطفل الیتیم» و او را بر حذر می‌دارید از ظلم بر طفل یتیم. معنای صفت الیتیم در اینجا، به این معنا نیست که شما بر طفل غیر یتیم می‌توانید ظلم کنید (یعنی مفهوم ندارد) و آوردن یتیم در اینجا به‌خاطر این است که مبتلابه شخص است و آوردن آن، لغو نیست. یعنی در اینجا با اینکه وصف مفهوم ندارد ولی لغو هم نیست. مثل آیه شریفه که می‌فرماید « وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ» فرزندان خود را از ترس فقر، نکشید که در اینجا «مِن» مِن نشویه است؛ یعنی منشاء کشتن، ترس از فقر است. در اینجا نمی‌توان مفهوم گیری کرد و گفت که اگر کشتن فرزند به‌خاطر املاق نباشد، جایز است. قتل اولاد حرام است چه به انگیزهٔ املاق باشد چه به هر انگیزهٔ دیگر. این مثالی که شما آوردید یعنی «الانسان الابیض لا یعلم الغیب»، آوردن أبیض در آن هیچ فایده‌ای ندارد و نه علت تامه است و نه علت ناقصه و نه علت منحصره و چیز لغوی است و خارج از بحث ما است.